ماجرای امدن به خانه خودمان
روز قبل از عید فطر عمه اعظم امدن دنبال من وشما تا بریم خونه امون ولی مامان فاطمه میگفت یک ماه دیگه بمون که نموندم خلاصه رسیدم خونه خودمون بابای تو را بغل کرد هی میبوسد ومیگفت چه نازه شب ها بابایی بیدار میموند تا ساعت 5 صبح نگهت میداشت اخه من حالم خیلی بعد بود خدایش بابایی خیلی کمکم کرد وگرنه من کم می اوردم ...
نویسنده :
مامان
0:18