امیر علیامیر علی، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 9 روز سن داره

تنها برای عزیز دلم

            

                                                                                    

 

من ۲۲ماه شدم

مامان میگه من خیلی شیرین شدم کلی کار  یاد گرفتم دست چپ وراستم را یاد گرفتم  دوتا رنگ را یاد گرفتم کلی کلمه یاد گرفتم بعضی از حیوان هان را میشناسم رو کتاب نشون میدم سفره را جمع میکنم مامان که از دستم اعصبانی است میرم اسباب بازی جمع میکنم بعد میام مامان را بوس میکنم میخندم تا مامان اعصبانیتش کم بشه .راستی جمله هم میگم اب بده غذا بده دد بده=بیرون بریم بغل بده=بغلم کن مامان= مامان  بابا=بابا،راضی،راضیه،علی لضا=علیرضا،جوجو=جوجه دتور=دکتر،مرمر=مریم،اغال=اشغال،نون=نون،چای=چای،اب=اب،هنه=هندوانه، سیب=سیب،سز=سبز،اتکار=خودکار،ما=ماهی،می=میو یا گربه،م=مگس،نازی=نازی،دست =دستتدردنکنه،  پر=پرتقال،منه ...
8 ارديبهشت 1393

عید۹۳

اول سلام به همه دوستان عزیز که لطف کردند نظر گذاشتند و حال ما را جویا بودند امسال سال تحویل خونه بابا محمد بودیدم خدا رحمتش کنه جاش خالی ویک قاب عکس  جاش را پر کرد بود و دلگیر بود.خوب  حرفهای خوب بزنیم امسال من کلی عیدی جمع کردم مامان فاطمه جون وبابا کاظم جون۵۰هزارتومان دادند مامان عصمت۱۰هزارتومان خاله جونم ۱۵ تومان داد دایی جون۱۵تومان عمو حمید۵تومان عمو احمد خونه سازی دادم عموی بابا عمو حسین۱۵تومان پسر عموی بابا اقا مجید۱۰تومان  بعد هشت روز رفتیم تهران اخه مامان فاطمه تازه از یزد امد بودند ناهار  اونجا بودی شب رفیم خونه پسر دایی مامان شام اونجا بویم موقع رفتند ۱۰ هزارتومان عیدی گرفتم روز نهم هم خونه اون ...
8 ارديبهشت 1393

واکسن 18 ماهگی

30دی امیر علی گلم را بردم واکسن 18 ماهگی را زد قربونش برم الهی خیلی گریه کرد وقتی امدم خونه حالت خوبه من کلی خوشحال شدم که این همه میگن واکسن 18 ماهگی بد است  شما حالتون خوبه خودمم حالم بد بود یک سرمای حسابی  خورده بودم که از جام به زور بلند میشودم که شما فردا  روز واکسن یک تب بدی کردید تا دو روز تب داشتید وما امدیم خانه مامان فاطمه چون من هم حالم بد بود ونمیتوانستم به شما برسم شما روز سوم واکسن حالتون بهتر شد ولی سرما خوردگی داشتید
6 بهمن 1392

کارها قند عسل من در یکسال وچهار ماهگی

عسل من یک سال وچهار ماه شدی خیلی شیرین ودوست داشتنی شدی انقدر شیرین هستی که تمام تنهایهام را پر کردی فدات بشم الهی .علاقه بسیا ر زیادی داری نماز بخوانی تازه اونم با روسری یا چادر خانه سازی هارا خیلی دوست داری ولی بیشتر از همه دوست داری باهات دنبال بازی کنند وتو جیغ بکشی وفرار کنی فدات بشم الهی .کتاب را خیلی دوست داری تا باز میکنی شرو به آواز خواندن میکنی.امروز یک کار خیلی با مزه کردی که من کلی ذوٍق کردم بهت گفتم  ببئی ای میگه گفتی به بگفتم گاوه میگه گفتی ما گفتم هاپوه میگه گفتی هاپ هاپ گفتم کلاغه میگه گفتی قار اخه نمیدونی چقدر چلوندمت .کلمه جدید یاد گرفتی میخواهی بگی باز میگی آپ الهی فدات بشم هر چیزی هم که بخواهی میگی من من ...
25 آذر 1392

بدون عنوان

بزار ببینم همه چیز را اوردم خوب اچار ها را اوردم کجا خراب شده   اینجاهم ساعت ٢ نصف شب من لالا نکردم دلم بازی میخواست با بابایی بازی میکنم اینجا پارک کرج است با مامانم رفتیم پارک نرگس چقدر خوبه خوب لالا دارم وای چه حمام گرمی چقدر خوبه مامان توهم از این جوجو ها میخواهی ای خدا من تنهام تو خونم خونم چقدر خوشکله بزار درشو ببندم کسی نیاد تو چقدر راحتم توش     بهتر اینوری بخوابم یابهتر کتاب بخونم ...
20 آذر 1392

ممنونم خدایااااااااااااااااااااااا

سلاممممممممممممممممممم   این سلام یعنی خوشحالم یعنی خیلی خوشحالم   یعننی ممنونم از خدا   دلم خیلی غریبانه دیشب گرفته بود   ولی میگفتم من که خدا نیستم اونجا که ته نا امیدی بود میگفتم خدا بزرگه خدا خوبه   ممنونم که لطف کردی گاهی انقدر مهربانی که یادمان میرود تو   مهربان هستی وبعد میفهمیم   باید ببخشید تقصیر ما این است که عجولیم شاید هم کم طاقت     به هر صورت خدای بزرگ ازت ممنونم بخاطر لطف بزرگی که در حقم کردی   ممنونم امیر علی منو شفا دادی امروز با نا امیدی خونه را ترک کردم   منتظر زنگ وحید جان ...
8 آبان 1392

خدایا شـــکر به خاطر تمام نعمت هایی که دادی ....

خدایا شکر روزی مردی خواب عجیبی دید.  دید که پیش فرشته هاست و به کارهای آنها نگاه می کند. هنگام ورود، دسته بزرگی از فرشتگان را دیدکه سخت مشغول کارند و تند تند نامه هایی را که توسط پیک ها از زمین می رسند، باز می کنند و آنها را داخل جعبه می گذارند. مرد از فرشته ای پرسید: شما چکار می کنید؟ فرشته در حالی که داشت نامه ای را باز می کرد، گفت: اینجا بخش دریافت است و ما دعاها و تقاضاهای مردم از خداوند را تحویل می گیریم. مرد کمی جلوتر رفت. باز تعدادی از فرشتگـــان را دید که کاغذهـایی را داخل پاکت می گذارند و آن ها را توسط پیک هایی به زمین می فرستند. مرد پرسید:.... شماها چکار می کنید؟ یکی از فرشتگان با عجله گفت: اینجا بخش ارسال است، ما الطا...
8 آبان 1392