امیر علیامیر علی، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 1 روز سن داره

تنها برای عزیز دلم

مریضی مادر جون

در تاریخ٢/٧/٩٢ ردپای پاییز با شروع مدرسه ها مادر بزگم مریض شده از انجا که خالم باید بر سر کلاس درس بده نمی توانست مامانی را ببر دکتر به مامانم زنگ زد مامانم این شکلی شد بعد فکر کرد که منو چه کار کنه به باباجون وحید گفت باید بریم تهران ولی نمیدونم باید امیر علی را کجا بزارم وپس از کمی فکرتصمیم گرفت منوبزار پیش عمه جونم وشب حرکت کریدم امدیم تهران خانه مامان جونی حالش خوب نبود طفلکی.  بعد صبح راه افتادیم امدیم خانه عمه جون  این شکلی بود منو مامانم گذاشت خانه عمه رفتندبیمارستان یعد از یکی دوساعت مامانم زنگ زد خونه عمه جونم من این طوری بودم طفلکی عمه جونی حسابی اذیت کرده بودم تا ظهر عمه جونی برام درست ...
22 مهر 1392

دومین مسافرت در 8 ماهگی

خوب من دومین مسافرتم را  با عمه جونی   رفتم جای همگی خالی رفتیم قشم. چند روز به 92 باقی نماند که عمه اعظم خانه ما مهمان بودن شب که میخواستند برند قشم و ماهم یک شب تصمیم گرفتیم با انها بریم قشم صبح ان روز راه افتادیم به سمت قشم ویکسر رفیتم بندر عباس شب را انجا خوابید و فردا صبح حرکت کردیم به طرف بندر پل که بریم قشم که برای اولین بار سوار  شدیم وبرای اولین بار دریا را دیدیم وشما تو مسافرت خیلی اقا بودید واصلا اذیت نکردید2شب هم قشم ماندیم وبعد برگشتیم که تو راه برگشت تصادف کردیم خدار و  هزار مرتبه شکر شما چیزی نشدید. فقط دست من ترک خورد عکسهای سفر را بعدا میگذارم در ادامه   ...
31 شهريور 1392

تولد بابا جون وحید

هورااااااااااااااااااااا تولد بابا وحید جونممممممممممممم هسسسسسسسست تولد تولد تولت مبارکککککک بیا شمعها را     فوت کن که صد سال زنده باشی  بابا جونم خسته از سر کار امد خانه  تاما صداش را شنیدیم لامپها را خاموش کردیم مامانم به من گفت بعد بابا امد تو خونه مامانم این شکلی شد من این شکلی بودم بعد مامانم و بابم بعد مامانم اینم بابام بعدش این شکلی بودیم بعدشم این شکلی بابای من بهترین بابای دنیاست چون وقتی خسته از سر کار میاید با من بازی میکنه بابایی الهی ١٢٠ سال سایه ات رو سر منو مامان بمونه به افتخار بابایی اهنگ وبلاگم را عوص کردم فعلا ...
31 شهريور 1392

حرم

من امروز با مامان  رفتم حرم تازه تا سر خیابان هم خودم پیاد ه راه رفتم مامانم میگه من مرد شدم خیلی بهم خوش گذشت اخرشم گریه میکردم نمیخواستم بریم.تازشم الان ٢ نصف شب است و من سر حال دارم بازی میکنم الان بابام این شکلیه مامانم این شکلیه   مامانم داره کم کم این شکلی میشه  برم بخواب تا....... ابنم چند تا  عکس از حرم   ...
24 شهريور 1392