ماجرای مخملک گرفتن وابله مرغان گرفتن
الهی دورت بگردم توی یازده ماهگی رفته بودیم خونه مامان فاطمه که یک روز صبح من رفتم دندونم را درست
کنم وشمارا گذاشته بودم پیش مامان فاطمه ساعت ١٠ بود که گوشیم زنگ خورد ومامانی بود گفت امیر
علی حال نداره و تازه نوبت رسید بود مونده بودم چه کنم وزنگ زدم به خاله مریم گفت من الان میرم تو بمون
دندونهاتو درست کن من میبرمش دکتر وقتی امدم خونه کل صورت وبدن شماه قرمز شده بود تا ٣ روز طول کشید خوب شدید
درست ٣ هفته بعد شما حال ندار بودید وماتصمیم گرفتیم بریم خونه مامان فاطمه فردای اون روز شما تب
شدیدی کردید وچند تا دونه تو پاهات ریخت بیرون ومن وخاله جونی شمارا بردیم دکتر وکلی دارو داد به
شما و اونشب تب ٣٩ درجه داشتی وپایین نمی امد هرچی پا شویت میکردیم و فردا تو تنت کلی دونه های
ابکی ریخت بیرون ولی شما شدیدا تب داشتید که من تصمیم گرفتم ببرمتون بیمارستان وزنگ زدم به دایی
حسن و شروع به گریه کردم از اون پرسیدم کدام بیمارستان شما را ببرم که اونم گفت صبر کن زن دایی
را میفرستم باهات بیاد وزدایی سمیه امد وشمارا بردیم پیش دکتر امیر حسین وبا یک دارو تب شما خوب
شد ویک هفته طول کشید تاخوب بشی الهی بمیرم تمام دهنت زخم شده بود