واکسن4ماهگی
29ابان شما را زن عمو برد واکسنتون زد چون مامان حالش خیلی بد بود وقتی امدی خونه تا چشمت به من افتاد
بغضت ترکید زدی زیر گریه الهی فدای اشکهات شم بعد راحی تهران شدیم چون من سنگ صفرا داشتم وبایست
عمل میکردم تو را بردیم گذاشتیم خونه مامان فاطمه ومن وبابا راحی بیمارستان شدیم اولین شب دور شدن از تو
دلم یک دنیا برات تنگ شده بود دکتر برای10 اذر نوبت عمل زد برام وقتی امدیم خونه مامان فاطمه گفت که شما
خیلی اقا بودید واصلا اذیت نکردید قربون مظلومیتت برم انقدر خوش خندی هر کس را میبینی میخندی تازه گیا یاد
کرفتی جغ جغت را بگیری دست و تکون بدی و با تعجب نگاه کنی
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی